کورشکورش، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه سن داره

به دنیای من و نیما خوش اومدی پسرم

انقدر زبان انگلیسی رو پرسیدی که وقتی دیدم انقدر علاقه داری برای اولین بار رفتی کلاس زبان ..خیلی هم دوست داشتی

*: امروز صفحه گوشی باز بود و طبق معمول داخل گروه ها پیام های نامربوط فرستاده بودی .خیلی ناراحت شدم.تذکر قبلا زیاد دریافت کرده بودی.خلاصه گفتم از شبکه پویا خبری نیست.اول چشماتو ریز کردی ( مدل عصبانی شدن) بعد گفتی خب چرا باهام حرف نمیزنی.. منم کم طاقت سریع شروع کردم صحبت کردن گفتم ولی پویا روشن نمی کنم سریع گفتی معذرت میخوام.خلاصه قبول نکردم گفتی می وینی وقتی یک دختری پسرش ازش معذرت می خواد باید قبول کنه...ما باید همدیگرو دوست داشته باشیم چشای من که گرد شد از این شیرین زبونی و سیاست رفتاری .دیگه طاقت نیوردم کلی بوییدمت بوسیدمت گفتم مامان اون لحظه ای هم که من دعوات میکنم بازم عاشقتم .تو هم خوشحال بودی که رضایت منو جلب کردی.و پویا روشن شد *: ...
11 شهريور 1397

جملات تابستان ۴ سالگی

حق با تو نیست.... تو راست نمیگی...........اصلا حق با تو نیست..........درست میگم........مثلا مامان yellowتو انگلیسی میشه زرد درست میگم؟؟وقتابی که میخوای منو چاخان کنی کاری رو انجام بدم .میگی خوب میشد برام این اسباب بازی رو می خریدی.خوب میشد من رو هم می بردی و.....استفاده از جملات قلمبه سلمبه تخصص خودت و داییته همیشه توی خیابون که راه میری می گی مامان ببین بچه بد پوست انداخته...و اخه انقدر اشغال زیاده که پسر کوچولوم متحیر میشه.ولیکن توی خونه تا میگم کورش پوست خوراکیتو بردار میگی من خستم میشه ازش هم فاصه میگیری مبادا که مجبورت کنم به کاری.امروز پوست لولشکت رو دیدی و گفتی مامان بچه بد اینجا پوست انداخته گفتم به جز تو کی داخل خونه است هان؟؟ ...
8 مرداد 1397

مردی کودکانه

من این روزها به خاطر اینکه قرار ابجی یا داداش جدیدی بیاد برا اقا کورش زیاد حال خوشی ندارم .بابا نیما گفت ساره بلند شو گوشت ها رو خرد کن....تو با مردی کودکانه ات گفتی مامانم نی نی داره تو شکمش گناه داره ...به بابا اخم کردی....منو بگو که انگار دنیا رو بهم داده بودن .اصلا حالم خوب شد
25 خرداد 1397

عید ۹۷

*: ربات نی نی وبلاگ : پیش نمایش مطلب شما : تمام ماه بهمن و اسفند رو می‌پرسیدی کی بریم؟ خونه دا؟؟منم می گفتم عید...عید شد و رفتیم.با بچه ها بازی می کردی حسابی بهت خوش گذشت..بعد از یک هفته گفتم کورش باید بریم راضی نبودی گفتم نترس تو برو مستقیم خونه مامان حکیمه جستی زدی و نشستی توی ماشین@...کلا همه جا رو دوست داری الا خونه ... وقتی خونه دا بودی زنگ زدی به مامان حکیمه که خوراکی ها رو برام قایم کن ...توی راه می گفتی زنگ بزن به مامان حکیمه بگو من دارم میام.البته ایشون هم تماس می گرفتن و فقط احوال جنابعالی رو می پرسیدن. رسیدیم خونه مامان حکیمه و دایی نبودن.گفتم که نیستن ...گفتی شوخی می کنی ... @امروز با دایی برای اولین بار دوتایی ...
10 ارديبهشت 1397

بنازم خالق زیبای طبیعت را

الان که تو خوابی هر چی نگاهت میکنم جز یک اثر هنری چیزی نمی بینم.بی شک هنرمندی دانا و توانا تو رو خلق کرده.و چه خوش شانس بودم مننننن.بنازم خالق زیبای طبیعت را.به قول دوست خوبم.وجه الله. ...
17 بهمن 1396

شاید احتیاج نداشته باشم

تا چند ماه پیش خیلی روی کلمه (اصلا) تاکید میکردی.مثلا کورش تلوزیون باید خاموش بشه.نه اصلا...کورش فلان نه اصلا.....این روزها میگی (شاید) شاید من خوراکی( احتیاج )داشته باشم.شاید باید فردا برم پارک.با آتوسا بازی کردی خوردی زمین.گفتی شاید ناراحت شده باشم. کلمه بعدی احتیاج ندارم ...کورش بریم ارایشگاه..احتیاج ندارم.....
15 بهمن 1396

ماکارونی شکلی(چوقی)

اربعین مامان حکیمه هر سال نذری داره خیلی هم خوشمزه میشه.تا یک هفته از غذای نذری می خوردیم.خلاصه تصمیم گرفتم چلو گوشت درست کنم تا تنوعی حاصل بشه...ماکارانی شکلی رو دیدی و پیله کردی که من اینو میخوام حالا موقعی که غذای من پخته بود فقط منتظر بودم آب خورش کم بشه....دیدم دوبار صندلی گذاشتی زیر پات و نگاهی به قابلمه می کردی و می گفتی نپخته ؟؟ دوباره میرفتی پایین...اومدم خورش بریزم تو بشقاب که دیدم ماکارونی که با آبگوشت میاد بالا...قیافم این شکلی بود🤨🤭🤗 اول تعجب .اخم بعد هم لبخند و در آغوش کشیدن تو.....تازه فهمیدم معنی این کلمه نپخته یعنی چی....خلاصه برنج و آبگوشت و ماکاروانی همه رو ریختم تو بشقاب و نوش جان....سر زدن همچین کاری از یک بچه سه سال و ن...
27 آبان 1396