کورشکورش، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

به دنیای من و نیما خوش اومدی پسرم

طعم غذا

کنار تو که هستیم غذا لذیذ میشه...سفره لذت میبره که تو کنارش نشستی.اصلا حضور توست که به صبحانه و ناهار و شام طعم داده...وجود تو که شکفته شد تمام زندگی خوشمزه شد ️...
27 آبان 1396

خیلی خوشمزه است

Anar Torsh: ربات نی نی وبلاگ : پیش نمایش مطلب شما : قبل از شام سیب نشسته توی دستت دیدم گفتم وای کورش چرا ندادی بشورم و عصبانی شدم هر زمان که میدونی مقصری و حرفی برای گفتن نداری میگی خودت میدونی ها انگشت اشارتو هم میاری بالا به نشانه تهدید...خودت می دونی . الان پای سفره شام نشسته بودیم من و تو..گفتی مامان نوش جانت ...کلی بوست کردم..مغز استخوان رو بیرون اوردم چون دوست نداری گفتی مامان قوی بخور . یعنی کلا حرفای خودم رو به خودم تحویل میدی شام خوردنمون که تمام شد گفتی مامان جون خیلی خوشمزه است. این جمله یعنی مامان سپاسگزارم گفتم تو کوچولوی منی گفتی من دیگه بزرگ شدم...مگه میشه تو رو نخورد ️...
2 آبان 1396

کهکران

Sareh: اواخر تابستون رفتیم کهکرون عکس زیاد گرفتم بقیشو بعدا دنبال کن.تو مرد اب های سردی که هیچ کسی جرات پا گذاشتن نداره....
27 مهر 1396

عاشفتم مامان

از دیروز شروع کنم از سر کار که برگشتم اومدم خونه مامان حکیمه به دنبالت.بعد از مدتی خاله اومد دنبالمون که بریم بیرون توی بازار اسباب بازی دیدی گفتم بعدها برات میخرم نگاهی کردیو اومدی..اخه انقدر اسباب بازی داری که نگو هر چیز هم که هست وسط سالن هست و اجازه  جمع کردن هم که نمیدی.بگذریم رسیدیم در خونه گفتی من پایین نمیام دیدی که نه قضیه جدی از پشت موهای مامانو با روسری گرفتی در حدی که جیغم بلند شد و بیخیال نشدی گفتم راضیه دور بزن که...رسیدیم در کتابفروشی به خرید کتاب راضی شدی اونم چهار تا:-! مغازه بعدی ذرت داشت.گفتی مامان ذرت دونه دونه میخام سفارش دادم و گفتی حالا بشینیم روی میز گفتم خاله منتظره و با کمی مقاومت من کوتاه اومدی رفتیم بالا و...
27 مهر 1396

خیلی وقته

خیلی وقته از شیرین کاری هات چیزی رو ننوشتم.اول بهت بگم که دو تا از حروف لپ تاپ رو از جا کندی الان روی حرف میم با مشکل مواجه هستم.امشب گفتی مامان توحال بخوابیم گفتم باش تشک و.. رو اوردم و پهن کردم روی زمین گفتی که نه بذار رو پات...جنبوندمت تا که خوابیدی....عاشق ماکارانی پروانه ای رنگی هستی.... دیروز باد شدید می اومد گفتی مامان صدا چیه(سوال تکراری همیشگیت)گفتم باد.بابا زنگ زد با داد گفتی بابا باد میاد ..بابا بهت گفت:اشکال نداره بذار باد بیاد..نمیدونم چی شد از این جمله خوشت اومد به هر کس میرسیدی میگفتی بابا گفته اشکال نداره بذار باد بیاد....صبح زود بابا از حمام برگشته بود و جنابعالی هم بیدار شدی بابا رفت سراغ سشوار گفتی بابا صدا نده مامان ...
11 ارديبهشت 1396

بدون عنوان

امشب تو رو خواب کردم که بیام گزارش سه ماهه ی  مدرسه رو بنویسم.ولی قبلش باید حرفای خوشمزه ی پسرمو یادداشت کنم. داشتم کفشی رو که دو ماه پیش خریدم رو می کردم پات که گفتی مامان جون سپاسگزارم که کفش خریدی. فوق العاده با احساس.با محبت و با سیاست هستی.من که مامان جون به تو یاد ندادم خودت متوجه شدی این طوری صدام کنی خودتو بیشتر لوس می کنی. رفتیم چشمه اب بیاریم با مزدا .چارتو نکردم عقب ماشین نشستی و چه با غرور.توی زمستون هوس بستنی کردیم اونم بستنی کوه سبز .به محض ایستادن بابات سریع پیاده شدی .بابا نیما پرسید کورش اینجا کجاست.گفتی الان می گم.بعد که وارد شدی و فهمیدی بستنی فروشیه.گفتی بستنی .....اینکه می گم باسیاستی این نمونش بود. ...
20 دی 1395

چرا نمی خونی.هان

داشتم برا گل مامان لالایی میخوندم بخوابه.فکر کردم خوابی سکوت کردم.یه هو گفتی چرا نمیخونی هان.گنجشک اباله بخون..کلا وقتی پای سفره هستیم.میگی چرا نمی خوری هان.چرا نمی خوری.مخصوصا اگر مهمون بیاد هی تعارفش می کنی. امروز رفتیم بازی پنت بال پسرمم بود منتها یکی دایم بیرون بود و مواظب تو بود.قبلش رفتی ارایشگاه موهاتو کوتاه کردی و هی میگفتی رفتم ارایشگاه موها کوتاه کردما.توی راه برگشت  میگفتی کورش عزیزه.کورش خشگله.کورش نازنینه.ماهم پشت سرت تکرار می کردیم. گاهی دستاتو بالا میبری و میگی الهی شکرت که کورش دادی.
28 آذر 1395