کورشکورش، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

به دنیای من و نیما خوش اومدی پسرم

خیلی وقته

1396/2/11 20:53
نویسنده : مامانش
199 بازدید
اشتراک گذاری

خیلی وقته از شیرین کاری هات چیزی رو ننوشتم.اول بهت بگم که دو تا از حروف لپ تاپ رو از جا کندی الان روی حرف میم با مشکل مواجه هستم.امشب گفتی مامان توحال بخوابیم گفتم باش تشک و.. رو اوردم و پهن کردم روی زمین گفتی که نه بذار رو پات...جنبوندمت تا که خوابیدی....عاشق ماکارانی پروانه ای رنگی هستی....دیروز باد شدید می اومد گفتی مامان صدا چیه(سوال تکراری همیشگیت)گفتم باد.بابا زنگ زد با داد گفتی بابا باد میاد ..بابا بهت گفت:اشکال نداره بذار باد بیاد..نمیدونم چی شد از این جمله خوشت اومد به هر کس میرسیدی میگفتی بابا گفته اشکال نداره بذار باد بیاد....صبح زود بابا از حمام برگشته بود و جنابعالی هم بیدار شدی بابا رفت سراغ سشوار گفتی بابا صدا نده مامان قنا (گناه) داره من خواب و بابای بیدار کلی ذوقتو کردیم.از فرداش راه میرفتی و میگفتی (من گفتم صدا نده مامان گناه داره)...نوروز 96 موهاتو نگذاشتی کوتاه کنیم. رفتیم آورگان موی نیما و طاها رو کوتاه کردیم فقط محض خاطر شما خلاصه فقط تیتر وار می نویسم از عموت بپرس که چی کار کردی؟هیس....کلا دستت توی کیف منه وایعصبانیعینک یک طرف.کیف پول،کاغذ؛مدارک نه اینکه سر دستت باشه ها نه منتها تو زبلی...از اونجایی که همیشه دنبال ساعت داییت هستی برات ساعت ابی خریدم.انقدر ذوق می کردی فقط منتظر بودی هر چه زودتر خاله و دایی و بابا ساسانو... برسن و تو نشونشون بدی.البته کلی مورد لطف قرار گرفتی...گفتم کورش میای بریم اردو گفتی نه.فردا اولش با اکراه وارد شدی ولی انقدر مهمون بچه ها شدی که چشمات برق میزد خوراکی هاشونو صادقانه و از روی ذوق به تو می دادن و تو هم که دو لپی می خوردی.با بچه های کوچکتر از خودت به جای بازی سر دعوا داری و بزرگتر از خودت عالی....الانم تا میگم مدرسه فکر میکنی میرم اردو....امروز با بابا تا در مدرسه مامان رو همراهی کردی به مامان حکیمه گفته بودی مامان گم شده حالا کجا پیداش کنیم..مامانم گفت کجا گم شده.گفته بودی تو مدرسهگیج...به اشپزخونه (اشمخونه) مغازه (مزاگه) نقاشی (انقاشی)...حدود سی تا مداد رنگی داری تلوزیون مداد تبلیغ می کنه فورا میگی  باید مداد رنگی بخری..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)