پسر کم خوابم
خلاصه با هزار بدبختی خوابوندمت نبیم ساعتی خوابیدی و با صدای نق و نوقت بیدار شدم شیر خوردی و گفتم الان که بخوابه دیدم نه داره لبخند می زنه گذاشتمت دااخل ننو انقدر تابت دادم که بلاخره خوابیدی به صدای باد و عمو سبزی فروش داخل کوچه ....همه حساس شده بودم. با خوشحالی گفتم آاخ جون نیم ساعت دیگه فقط.... به محض دراز کشیدنم خمیازه ای کشیدی و اینم قیافت ... ...................من چه دلخوش بودم ولی اینجا بود که بغلت کردم و انقدر فشارت دادم که دیگه بی موقع بیدار نشی..............................................................................................................................................................
1 ساعت بعد
کودک کوچکم رو تنها گذاشتم تا ظرف ها رو بشورم هنوز شرو نکرده جبغش در اومد .دست زده بود به بخاری انقد دادو فریاد کرد که خوابش بردجان مامانشه