پسر زبل مامان
دیروز رفتیم پارک پتروشیمی انقدر خوشحال بودی که دور تا دورمون رو چند بار دور زدی با خوشحالی تمام روی چمن ها راه می رفتی .قبلا هم این پارک برده بودمت اما اولین بار بود که خودت با پاهای کوچولوت راه می رفتی. چمد دور من باهات زدم .چند دور خالت و اقا جون و......تا اینکه اخرش همه خسته شدیم اخه میون راه اشغالای روی زمین رو میخاستی بخوری . دنبال گربه بدویی.خودت رو هم پرت کنی داخل اب . مادر جون هم نگاهت می کرد و از خوشحالی تو به وجد می اومد.یک بارش اوردمت روی فرش شاید نشستی از دستم در رفتی و دوچرخه خان داییت سد راهت بود از زیر پدالش خم شدی و رفتی ....قیافه ی هممون متعجب بود .از زبلی و های انرژی بودنت.خلاصه اینکه مامان و بابات عاشقت هستن و در بس مخلص.
سه هفته پیش رفتیم ولایت بابا نیما نزدیک خونه حاجی بابا ایستادیم تا گوسفندا رو نگاه کنی .پشم یکیشو گرفته بودی که به گوسفنده بر خورد و فرار کرد ولی ت همچنان پشمشو گرفته بودی و رهاش نکردی .پاهاتو بابا نیما رها نکرد تا چند قدم گوسفند میدوید و پسر من هم روی هوا به دنبالش.صحنه جالبی بود.
کورشم امروز یک سال و یک ماه و نه روزشه
از ده ماهگی تاتی کردی و توی یک سالگی راه رفتی اما راه رفتن دایمت افتاد برا یک سال و بیست روزگیت
این روزها وقتی چیزی می خوری می گی به به مثل امروز که در حال هندونه خوردن بودی با حرص می خوردی و با دهن پر می گفتی به به. کلمه اب و بابا رو هم بلدی . به من می گی دد. وکلمه نامفهومت هم بورد بورد بورد.