کورشکورش، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

به دنیای من و نیما خوش اومدی پسرم

چشمک

یک بار افتادی روی سرو کله ی مامان و خلاصه هی نیشکون و مو کشیدن و ...برگشتم باا عصبانیت نگاهت کردم  تا دیدی چهره من در همه تند و تند و پشت سر هم چشمک میزدی یعنی اون لحظه هر کار کردی که اخمم باز شه . من محکم بغلت کردم و از این همه هوش و زکاوت لذت بردم
12 مهر 1394

تابستان 94

تمام تابستان 94تلاش کردم که به پسرم خوش بگذره.هم صبح هم عصر بیرون از خونه سپری می شد .صبح ها خونه ی اقا جون عصر ها هم پارک.اگر روزی هم توی خونه میموندم انقد نق میزدی که ناچارا میزدیم بیرون.ولی خیلی بهمون خوش گذشت چون در کنار هم بودیم. ا شهریور ماه رفتیم مسافرت.رفتنه توی ماشین بیشتر خواب بودی  به محض اینکه  جایی می ایستادیم مثل گوله از جات می پریدی دلت می خواست کلی بدویی.برگشتنه اما  شیطنتت بیشتر شد دائم در حال حرکت به جلو و عقب ماشین بودی .برف پاک کن،چراغ ها .سوییچ ماشین که از دستت عاجز بودن.ولی خیلی بهمون خوش گذشت. رفتی زیارت امام رضا ع و شدی مشهدی.. کلی خرید کردیم مخصوصا برا گل پسرم لباسای خوبی خریدم.شمال تو...
12 مهر 1394

نه- جیک جیک - چشمک

بهت میگیم بابا رو دوست داری می گی: نه......مامان رو دوست داری.....می گی:نه.....اب میخوری میگی نه ...بعدش با حرص اب رو از تو دستمون می کشی .پسرم هنوز بله گفتن رو یاد نگرفته.   پسر من به حیونا علاقه بیشتری داره.کتابات عکس حیونای مختلفه .همیشه ورق میزنی و من می گفتم این جوجه است میگه جیک جیک و ....امروز اتفاقی پرسیدم کورش جوجه می گه چی گفتی جیک جیک.نمی دونی چقدر به وجد اومدم .پرسیدم دایناسور  غرش کردی و گفتی هااااااااااا.نگو ناقلا بلد بودی و چیزی نمی گفتی. تا میگیم چشمک بزن .چفت چشاتو باز و بسته میکنی   ...
13 شهريور 1394

تقلید

 سه  روزه متوجه  شدیم  هر کاری میکنیم تقلید می کنی .به اصطلاح ادامانو در میاری.مخصوصا گر کسی عطسه کنه  که اولش کلی می خندی بعدش هم چند بار مثلا عسطه می کنی .خلاصه خالت و داییت هی عطسه می کنن جنابعالی هم می ری رو تکرار.   دیگه کامل منو مامان صدا می کنی.انقده کیف دارهه ه  ه ه ه اینم از تابستون امسال تمام سعیمو کردم که بهت خوش بگذره اینم آرتمیس دوسست ...
24 مرداد 1394

بابا

این روزها رو به بابا نیما می کنی و میگی:بابا دو د دا دو...  دو باره میگی:بابا  دو دا دی.......واین داستان ادامه دارد.امروز به مادر جوت و خان دایی هم میگفتی بابا و من همچنان دد هستم البته بابات هم جوابت رو میده .راستی یک نی نی جدید دیگه داره به خانواده بابات اضاف میشه.توی خانواده من همچنان تک نوه هستی.
13 مرداد 1394

94/05/06

امشب خونه آقا جون بودیم .ساعت 11 شب بود .مامانم گفت یک بالش بذار ببینیم خودش می خوابه یا نه؟ بالش رو گذاشتیم . انقدر روش غلت زدی و بالا پایین رفتی و نخوابیدی .اومدیم بالا و روی پاهام سریع خوابت برد.گفتم پسر من خاصه خب .دوست داره این جوری بخوابه ...
5 مرداد 1394

بدون عنوان

عصری توی حیاط خونه آقا جون نشسته بودیم.وسط تابستون بارون نم نم می بارید.هوا خنک بود و عالی.تو هم با شوق و ذوق دورمون میدویدی و با صدای بلند فریاد می کشیدی و بازی می کردی. این روزها به حیوونا و صداشون خیلی علاقه نشون میدی.واسه همشون هم بعع بع میکنی. این روزها تکه کلامت دو ده دو ده یاد گرفتی  اگر کسی خاست چیزیو ازت بگیره پا رو بذاری به فرار. پاس دادن با دست رو کامل بلدی و پاس با پا رو تمرین می کنی. خیلی هم از این کار لذت می بری ...
4 مرداد 1394

پسر زبل مامان

دیروز رفتیم پارک پتروشیمی انقدر خوشحال بودی که دور تا دورمون رو چند بار دور زدی با خوشحالی تمام روی چمن ها راه می رفتی .قبلا هم این پارک برده بودمت اما اولین بار بود که خودت با پاهای کوچولوت راه می رفتی. چمد دور من باهات زدم .چند دور خالت و اقا جون و......تا اینکه اخرش همه خسته شدیم  اخه میون راه اشغالای روی زمین رو میخاستی بخوری . دنبال گربه بدویی.خودت رو هم پرت کنی داخل اب . مادر جون هم نگاهت می کرد و از خوشحالی تو به وجد می اومد.یک بارش اوردمت روی فرش شاید نشستی از دستم در رفتی و دوچرخه خان داییت سد راهت بود از زیر پدالش خم شدی و رفتی .... قیافه ی هممون متعجب بود .از زبلی و های انرژی بودنت.خلاصه اینکه مامان و بابات عاشقت هستن و در ب...
10 تير 1394

پسر خوب مامان

پسر خوب مامان از وقتی دنیا اومد تا اخر اسفند خیلی کم مریض شد.اما از اول عید مریض بود پشت سر هم در نوع های مختلف تا اوایل خرداد الان خدا رو شکر حالش خوبه خوبه و وزنش داره بر می گرده سر جاش و مامانش خیلی خوشحاله   1 خرداد سالگرد اولین سال تولد پسرم بود امسال که بلد نبودی شمع  تولدتو فوت کنی .انشاله سال دیگه   یاد گرفتی با اسباب بازی هات خیلی قشنگ بازی می کنی ماشین بزرگتو از این طرف به اون سمت حال می بری و میاری .   عصر ها حوصلت نمیشه توی خونه بایستی هر روز بلاخره یه جوری یه جایی سرگرمت می کنم. مثلا امروز یا دایی و خاله رفتیم توی الاچیق های سر خیابون .از کالسکه پیادت کردم و شروع کردی به هول دادن کال...
16 خرداد 1394