کورشکورش، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

به دنیای من و نیما خوش اومدی پسرم

چند خاطره کوچیک

کنترل تلوزیون رو برداشتی و مثل من و بابات گرفتی جلو تلوزیون و تلوزیون رو خاموش کردی البته خاموش شدنش شاید اتفاقی باشه منتها حرکتت خیلی برا ما جالب بود کلی ذوقتو کردیم (حدود ده ماهگی)   مریض شدی اونم از نوع بدش تو تب می سوختی و منم دلم اتیش می گرفت .خدا کمک کرد گذشت اولین روز بعد از عید به مدرسه نرفتم .دهانت هم اف زده بود و شیر نمی خوردی و حسابی گشنه بودی و فقط جیغ میزدی .الان که غذا می خوری خدا رو شکر امروز توی حیاط در گیر درخت کاشتن بودیم دلت میخواست خودت روی زمین حرکت کنی و بچرخی با این کارت مشکلی نداشتم اما هر چیزی که روی زمین می دیدی سریع جاش توی دهانت بود .چهار دست و پا همه جا رو گز کردی و پره خاک شدی ...
21 فروردين 1394

هفته اول بهار 94

عکسای نی نی من رو در ادامه مطلب دنبال کنید جاده( پسرم روی صندلیش تو ماشین) نوه های حاجی بابا(مریم و مائده-نیما و طاها-امیر علی و زهرا- و ریزه ی من کورش)   کورش  وپسر عموش در تالاب چغاخور ...
7 فروردين 1394

اولین بهار زندگی کورش

اولین بهار زندگیت پسرم مبارک.ساعت تحویل سال 2 صبح بود که جنابعالی خواب تشریف داشتید .خونه حاجی بابا بودیم و تقریبا همه عمه ها و عموها بودند.بعد از چند روز برگشتیم خونه و خلاصه بازار عیدی گرفتن داغه منتها پول رو که به دستت میدن مچاله می کنی. خونه هر کسی هم که می ریم سبد میوه رو که تخلیه می کنی گاها که حواسمون پرته ظرف آجیل رو هم پخش زمین می کنی .چایی هم که برات خوب نیس ولی تا بهت ندم دست بردار نیستی. همیشه آب سیب و پرتقال رو برات می گیرم و توی شیشه پسونکت می ریزم و کیوی رو هم ریز میکنم که خیلی هم دوست داری. این روزها پسرم سرما خوردی و زیاد حال نداری و دائم نق می زنی انشااله که پسرم زودی خوب شه و کمتر مریض بشه. ...
6 فروردين 1394

خصوصیات اخلاقی کورش

سلام به گل مامان طبق معمول موقع هایی می تونم بیام توی وبلاگت مطلبی رو بنویسم که شما خواب باشید  .الان بابات از طریق موبایل توی نت هست و من از لپتاپ. اومدم تا بعضی خصوصیاتتو واست بنویسم. عزیز دلم بارزترین خصوصیتت که همه هم به اون اقرار می کنن خوش روییته به همه لبخند می زنی  توی مدرسه به تک تک شاگردام و همکارام لبخند می زدی و همشون کلی شگفت زده می شدن .مادر جونت مدتی که توی بیمارستان بود می گفت دلم واسه اون لبخندش لحظه ورود تنگ شده. دومیش اینکه جنابعالی بسیار پرتحرکی. پر شور و هیجان ،پر از شادی و شیطنت و این باعث میشه که من هر وقت با تو هر کجا می رم فقط دنبالت راه برم مخصوصا خونه آقا جونت که همش تخته و مبل از همه جا می خو...
8 اسفند 1393

روزی بارانی

امروز عموت عباس اومده بود خونمون. هوا بارونی بود بازم دلی به دریا زدیم و رفتیم باغ پردیس  ولی چیزی که امروز رو خاص کرده بود هوای پاک ،نم نم بارون و عکس های کارت پوستالی بود که گرفتیم .چیزی که امروز رو بیشتر خاص کرد شادی و لبخند تو بود. ...
1 اسفند 1393

معجزه

کورش مامان هر پیامبری که اومد برای اثبات خدا معجزه ای آورد . همه گفتن او و  پس خدا وجود داره. اما خدا به جز اون معجزه ها بعد پیامبر خاتم به ما هر روز و هر روز معجزه نشون داد. وقتی تو به شکمم لگد زدی خدا خودشو به من نشون داد . وقتی صدای گریه ات موقع تولد در گوشم طنین انداز شد . خدا خودشو به من نشون داد. وقتی شیر خوردی بدون آموزش خدا خودشو به من نشون داد. وقتی پشتم به تو بود و صدام زدی ماما خدا خودشو به من نشون داد.کورش مامان پدر میشی و درک می کنی. حدود 8 ماه و چند روز داشتی که صدام زدی مامان وصدا کردی بابا من و بابا نیما قند تو دلمون آب شد ...
19 بهمن 1393

برای پسرم می نویسم

مرد کوچک من مامان به فدای قد و بالات تو قرار است مرد خوبی شوی قوی و مهربان صدایت پر جذبه باشد اما نه بلند اینکه باید گلیم خود را از آب بکشی بیرون و مهم تر اینکه باید تکیه گاه باشی عزیز دل مامان اول تکیه گاه خودت و بعد عشقت عشق چیز عجیبی است  حسی است مثل موقع هایی که صدایم می کنی   مامان و من می گویم ((جان مامان)) و به همین مقدسی است عاشقی را کم کم خودم یادت می دهم خودم عادتت می دهم به گفتن ( دوستت دارم) گل خریدن قدم زدن غافلگیر کردن عجله نکن برای بزرگ شدن وقتش که برسد تو هم بزرگ می شوی و گرفتار تمام عشقم در تو خلاصه می شود..... تو جان منی جان مامان الان که ای...
19 بهمن 1393

آورگان

        دیروز خطه سرسبز آورگان بودیم  البته الان زمستونه .اونجا هوا سرده و گاها برفی البته به قول بابات قدیم ترا همیشه یک متر برف کنار جاده بود و این سالها هیچ. خلاصه بابا نیما نشوندت توی برف ها دستت رو زدی به برف اولش مالشش دادی و بعد سردت شد زدی زیر گریه.(بقیه عکس ها ادامه مطلب) ...
5 بهمن 1393

این روزها

این روزها توی خونه حوصلت سر میره گاهی خان دایی میاد پیشت گاهی هم با کالسکه میریم گردش از روزی که کالسکه گردی می کنیم بابات کلی خوش به حالش شده چون خریدای خونه انجام میشه میوه فروشی، نانوایی و سوپری ....قبلنا هرگز در نانوایی نمی رفتم اما حالا یک مرد همرامه     ...
5 بهمن 1393