کورشکورش، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

به دنیای من و نیما خوش اومدی پسرم

وقتی مامان میره مدرسه

دیروز ظهری بودم وقتی برگشتم دیدم نخوابیدی و کلی اذیت مامان حکیمه کردی. همش تو فکر بودم که چی کار کنم امروز که دو شیفتم و دیگه بدتر .زنگ زدم مامان گفت کورش  اقا ،با شخصیت البته بیرون گشته بودیو و یک چیزایی هم خورده بودی.عصرشم خوابیدی و کلا امروز پسرم عالی بود.   هفته پیش به خاطر یک بیماری ویروسی تب کردی و شب سوم کارت به بیمارستان کشید.هیچی بدتر از این نیست که بچه ادم حالش بد باشه.خلاصه توی بیمارستان بستری شدی و موقع زدن سرم چند تا بودن و بازم زورشون به تو نمی رسید .پرستار گفت تا الان با همچین بچه ای روبرو نشده بودم.فرداش یکی داد زد کورش .... گفتم :بله.گفت: کوش.....ایناش......گفت : به خاطر اسمش دنبال ادم بزرگی می گشتم. &...
5 ارديبهشت 1395

بهار 95 در تصاویر

کورش در خانه ی پدری. بقیه ی تصاویر در ادامه مطلب برا بو کردن گل به جای بینی به سمت دهنش می بره و میگه به به می دونستم دستش می سوزه ولی اجازه دادم امتحانش کنه.حرف منو که قبول نداشت   ...
12 فروردين 1395

سال 95.

امسال دلبندم دو ساله میشه.کنار تو بودن هر ثانیش ،هر ساعتش لذت بخش ترینه این رو فقط یک مادر می تونه بفهمه . درخاست دادی تنگ ماهی رو بیارم پایین نگاشون کنم.امشب مهمون داشتیم.قبلش خاستم کمی جمع و جور کنم که پتوی جنابعالی رو برداشتم. تا صحنه رو دیدی بدون ملاحظه که کار همیشگیته خودتو یک هو پرت کردی عقب سرت خورد به تنگ ماهی و تنگ شکست.اون لحظه اصلا نمی فهمیدم دارم چی می گم فقط نگران سر تو بودم.که بابات داد زد هیچیش نشده.و باقی ماجرا....جمع کردن شکستگی و زمین خیس.ماهی هام هم سالم موندن.   پانزده اسفند پسزم رو از شیر گرفتم .شنیده بودی که می خوایم ازشیر بگیریمت .وای اقدامی نکرده بودیم.اون روز دوشیفت بودم.عصر که اومدم فقط به من نگاه می کر...
10 فروردين 1395

حال و هوای یک سال و هشت ماهگی

قبلا وقتی می پرسیدیم مامان دوست داری.خیلی سریع جواب نه بود اما حالا یک بله ای میگی کشششش دار و عالی. یک  تعداد جعبه داری که روش عکس حیوونا و میوه هاست این روزا شده اسباب بازی مورد علاقت. می چینیشون روی هم و صداشونو در میاری و بعدشم با هیجان خودت خرابش می کنی. بابات رفت اصفهان انقد با بغض پشت سرش گریه کردی که منم دلم می خاست بشینم گریه کنم.تو عشقمی مامانی این روزا از دیوار راست بالا می ری و شدی یم خرابکار .امروز یک عالمه نمک ریختی کف اشپزخونه مامان حکیمه.سه روز پیش بالای نردبوم چوبی پیدات کرده بود از پله چهارم هم بالاتر رفته بودی.پله ای ک من جرات نمی کنم برم بالا.گل پامچال خریدم گذاشتم توی طاقچه رفتی و برعکسش کردی .نمی د...
29 بهمن 1394

گردش

شیفت ظهر باید می رفتم مدرسه.عزیز دردونمو رسوندم دست خالش .نیم ساعت با تاخیر رسیدم سر کار ولی خب من دو ساعت در روز مرخصی شیر دارم ک فقط از ربع ساعتش استفاده می کنم.خلاصه  ساعت دو زنگ زدم احوالتو بپرسم گفت تو خونه نمی مونی و مجبور شد خالت ببردت گردش میگفتن ک ما خسته شدیم از بس راه رفتیم و تو خسته نشدی . روز قبلش هم پیش مامان و بابا بودی اونا رو هم زا به راه کردی تو خیابونا .میگفتن مگه پسر تو تا حالا توی شیرینی فروشی نرفته.صورتتو چسبونده بودی به شیشه مغازه و از دیدن خوراکی ها بلند بلند ذوق می کردی .محمد امین میگفت :ابرومونو برد اینم عکس گردش امروز. رسیدم خونه شیر خوردیو.خوابت برد ...
14 دی 1394

حال و هوای پسر یک سال و نیمه ی من

وقتی چیزی رو دست ما می بینی و میخوایش تند وتند بلد می گی بیده بیده بیده بیده.............یعنی تا نگیری همین طور ادامه میدی....   یک بار مامانم از توی کمدش برا جنابعالی نقل اورد .الان مدت هاست هر زمان میریم خونشون دستشو می گیریو می بریش توی اتاق و میگی نا نا .مجبور شد همیشه توی کمد شکلات بذاره.هر چقدرم می خایم که بهت ندیم ولی انقدر تکرار می کنی که مادر جون مجبور می شه . امروز کنار دست اقا جون نشسته بودی و دو تاتون انار می خوردین تو نگاش می کردیو با هم هورت می کشیدین و انار می خوردین .خلاصه برا همه انار خوردنت جالب بود. رفتیم دامنه ی کوه های تخت جمشید اقا دستتو گرفت و رفتین پیاده روی میگفت تند و تند می رفتی از رو تخته س...
9 دی 1394

لالایی

لالا لالا گل پونه بابا عمره بابا جونه دلم وا میشه مثل گل همین که میرسه خونه بابات چتره بابات سقفه نه اینکه شوهرم باشه دلم آرومه وقتی که  سایش روی سرم باشه بقیه لالایی ها .......ادامه مطلب لالا لالا اگه بابا نداره خونه و ویلا ولی یک آسمون خوبه دلی داره  پر از دریا بابا آبی تر از دریاست من و تو ماهیه اونیم رو پیشونیش هزار موجه ازین موجا چه می دونیم   لالا لالا گل شیپور داره بابات میاد از دور خونه مثل عسل شیرین به این کندو میاد زنبور بیا مثل گلی باشیم  که رنگ و بوی خوش داره ...
18 آبان 1394

پسر دانا و فهمیده

می خاستم برم اداره.مامانم تنها بود و محمد امین پیشش نبود پس اگر میگذاشتنت خونه اقا جون حوصلت سر میرفت.به بابات گفتم کورش رو بگیر تا من برم گفت اصلا وقتشو ندارم .توی یک لحظه تو رو سوار ماشین کردم کمربندتو هم بستم .گفتم اگر ننشستی یا شیطنت کردی دور میدون دور می زنم و بر می گردم .خلاصه ما سوار شدیم و با دو تا بوق به بابات فهموندم که ما رفتیم.پسرم خیلی دانا و فهمیده نشست.کمی هم چپ چپ نگام کردی و خلاصه اخراش کمی نق زدی آهنگی برات گذاشتم و اروم شدی.تا رسیدیم بهترین پسر دنیا بودی.به خاطر قدر دانی از پسرم روبروی اداره بردمت پارک تا کمی بازی کنی .واسه خودت مستقل شدی هر سرسره ای که من میگذاشتمت رو رد می کردی و یکی دیگه رو انتخاب می کردی ولی کلی بهمون ...
14 آبان 1394

پرتاب

دست به پرتاب پسرم عالیه.کنترل.گوشی تلفن.لنگه کفش.استکان.قندون با قندونای داخلش و ....با تلوزیون خونه مادر چون دم دستت بود گاهی یک شوخی هایی می کردی که تا حالا به خیر گذشته.اما امروز توی خونه خودمون چوب دستت بود و محکم کوبیدی داخل تلوزیون خونه.چون دستت نمی رسید دست به چوب شدی.به خیر گذشت اما از حالا دیگه به پسرم اعتمادی نیست .فکر کنم پرتاب دیسکت خوب باشه. ...
16 مهر 1394