سال 95.
امسال دلبندم دو ساله میشه.کنار تو بودن هر ثانیش ،هر ساعتش لذت بخش ترینه این رو فقط یک مادر می تونه بفهمه . درخاست دادی تنگ ماهی رو بیارم پایین نگاشون کنم.امشب مهمون داشتیم.قبلش خاستم کمی جمع و جور کنم که پتوی جنابعالی رو برداشتم. تا صحنه رو دیدی بدون ملاحظه که کار همیشگیته خودتو یک هو پرت کردی عقب سرت خورد به تنگ ماهی و تنگ شکست.اون لحظه اصلا نمی فهمیدم دارم چی می گم فقط نگران سر تو بودم.که بابات داد زد هیچیش نشده.و باقی ماجرا....جمع کردن شکستگی و زمین خیس.ماهی هام هم سالم موندن. پانزده اسفند پسزم رو از شیر گرفتم .شنیده بودی که می خوایم ازشیر بگیریمت .وای اقدامی نکرده بودیم.اون روز دوشیفت بودم.عصر که اومدم فقط به من نگاه می کر...
نویسنده :
مامانش
1:13