کورشکورش، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه سن داره

به دنیای من و نیما خوش اومدی پسرم

بنازم خالق زیبای طبیعت را

الان که تو خوابی هر چی نگاهت میکنم جز یک اثر هنری چیزی نمی بینم.بی شک هنرمندی دانا و توانا تو رو خلق کرده.و چه خوش شانس بودم مننننن.بنازم خالق زیبای طبیعت را.به قول دوست خوبم.وجه الله. ...
17 بهمن 1396

شاید احتیاج نداشته باشم

تا چند ماه پیش خیلی روی کلمه (اصلا) تاکید میکردی.مثلا کورش تلوزیون باید خاموش بشه.نه اصلا...کورش فلان نه اصلا.....این روزها میگی (شاید) شاید من خوراکی( احتیاج )داشته باشم.شاید باید فردا برم پارک.با آتوسا بازی کردی خوردی زمین.گفتی شاید ناراحت شده باشم. کلمه بعدی احتیاج ندارم ...کورش بریم ارایشگاه..احتیاج ندارم.....
15 بهمن 1396

ماکارونی شکلی(چوقی)

اربعین مامان حکیمه هر سال نذری داره خیلی هم خوشمزه میشه.تا یک هفته از غذای نذری می خوردیم.خلاصه تصمیم گرفتم چلو گوشت درست کنم تا تنوعی حاصل بشه...ماکارانی شکلی رو دیدی و پیله کردی که من اینو میخوام حالا موقعی که غذای من پخته بود فقط منتظر بودم آب خورش کم بشه....دیدم دوبار صندلی گذاشتی زیر پات و نگاهی به قابلمه می کردی و می گفتی نپخته ؟؟ دوباره میرفتی پایین...اومدم خورش بریزم تو بشقاب که دیدم ماکارونی که با آبگوشت میاد بالا...قیافم این شکلی بود🤨🤭🤗 اول تعجب .اخم بعد هم لبخند و در آغوش کشیدن تو.....تازه فهمیدم معنی این کلمه نپخته یعنی چی....خلاصه برنج و آبگوشت و ماکاروانی همه رو ریختم تو بشقاب و نوش جان....سر زدن همچین کاری از یک بچه سه سال و ن...
27 آبان 1396

طعم غذا

کنار تو که هستیم غذا لذیذ میشه...سفره لذت میبره که تو کنارش نشستی.اصلا حضور توست که به صبحانه و ناهار و شام طعم داده...وجود تو که شکفته شد تمام زندگی خوشمزه شد ️...
27 آبان 1396

خیلی خوشمزه است

Anar Torsh: ربات نی نی وبلاگ : پیش نمایش مطلب شما : قبل از شام سیب نشسته توی دستت دیدم گفتم وای کورش چرا ندادی بشورم و عصبانی شدم هر زمان که میدونی مقصری و حرفی برای گفتن نداری میگی خودت میدونی ها انگشت اشارتو هم میاری بالا به نشانه تهدید...خودت می دونی . الان پای سفره شام نشسته بودیم من و تو..گفتی مامان نوش جانت ...کلی بوست کردم..مغز استخوان رو بیرون اوردم چون دوست نداری گفتی مامان قوی بخور . یعنی کلا حرفای خودم رو به خودم تحویل میدی شام خوردنمون که تمام شد گفتی مامان جون خیلی خوشمزه است. این جمله یعنی مامان سپاسگزارم گفتم تو کوچولوی منی گفتی من دیگه بزرگ شدم...مگه میشه تو رو نخورد ️...
2 آبان 1396

کهکران

Sareh: اواخر تابستون رفتیم کهکرون عکس زیاد گرفتم بقیشو بعدا دنبال کن.تو مرد اب های سردی که هیچ کسی جرات پا گذاشتن نداره....
27 مهر 1396

عاشفتم مامان

از دیروز شروع کنم از سر کار که برگشتم اومدم خونه مامان حکیمه به دنبالت.بعد از مدتی خاله اومد دنبالمون که بریم بیرون توی بازار اسباب بازی دیدی گفتم بعدها برات میخرم نگاهی کردیو اومدی..اخه انقدر اسباب بازی داری که نگو هر چیز هم که هست وسط سالن هست و اجازه  جمع کردن هم که نمیدی.بگذریم رسیدیم در خونه گفتی من پایین نمیام دیدی که نه قضیه جدی از پشت موهای مامانو با روسری گرفتی در حدی که جیغم بلند شد و بیخیال نشدی گفتم راضیه دور بزن که...رسیدیم در کتابفروشی به خرید کتاب راضی شدی اونم چهار تا:-! مغازه بعدی ذرت داشت.گفتی مامان ذرت دونه دونه میخام سفارش دادم و گفتی حالا بشینیم روی میز گفتم خاله منتظره و با کمی مقاومت من کوتاه اومدی رفتیم بالا و...
27 مهر 1396

خیلی وقته

خیلی وقته از شیرین کاری هات چیزی رو ننوشتم.اول بهت بگم که دو تا از حروف لپ تاپ رو از جا کندی الان روی حرف میم با مشکل مواجه هستم.امشب گفتی مامان توحال بخوابیم گفتم باش تشک و.. رو اوردم و پهن کردم روی زمین گفتی که نه بذار رو پات...جنبوندمت تا که خوابیدی....عاشق ماکارانی پروانه ای رنگی هستی.... دیروز باد شدید می اومد گفتی مامان صدا چیه(سوال تکراری همیشگیت)گفتم باد.بابا زنگ زد با داد گفتی بابا باد میاد ..بابا بهت گفت:اشکال نداره بذار باد بیاد..نمیدونم چی شد از این جمله خوشت اومد به هر کس میرسیدی میگفتی بابا گفته اشکال نداره بذار باد بیاد....صبح زود بابا از حمام برگشته بود و جنابعالی هم بیدار شدی بابا رفت سراغ سشوار گفتی بابا صدا نده مامان ...
11 ارديبهشت 1396
1